Anathema-Are You There

 

 Are You There

http://tadas.kis.lt/scarecrow.jpg

?Are you there
Is it wonderful to know
All the ghosts…
All the ghosts…
Freak my selfish out
My mind is happy
Need to learn to let it go
I know you’d do no harm to me

آیا تو آنجا خواهی بود؟
شگفت آور است اگر بدانم
تمامی ارواح …
تمامی ارواح …
خودپسندی مرا به وحشت می اندازند
ذهن من شاد است
باید بیاموزم چگونه رهایش کنم
میدانم که تو هیچ آسیبی به من وارد نمی کنی

But since you’ve been gone I’ve been lost inside
Tried and failed as we walked by the riverside
And I wish you could see the love in her eyes
The best friend that eluded you lost in time
Burned alive in the heat of a grieving mind

اما از زمانی که تو رفته ای ، از درون گم شده ام
همانطور که از کنار رودخانه قدم میزدیم ، سعی می کردم و شکست می خوردم
آرزو دارم که تو می توانستی عشق را در چشمانش ببینی
بهترین دوستی که تو را رها کرد تا در زمان سرگردان شوی
در حرارت یک ذهن اندوهناک ، زنده زنده سوختم

?But what can I say now
It couldn’t be more wrong
Cos there’s no one there
Unmistakably lost and without a care
Did we lose all the love that we could have shared
And its wearing me down
And its turning me round
And I can’t find a way
Now to find it out
Where are you when I need you…

?Are you there

اما چه می توانم بگویم اکنون ؟
دیگر نمی تواند ازاین اشتباه تر باشد
زیرا دیگر کسی آنجا نیست
بی تردید سرگردان و بدون مراقبت
آیا همه عشقی را که می توانستیم داشته باشیم ، از دست دادیم ؟
و این مرا فرسوده می کند
و این مرا می گرداند(سرگردان می کند)
و نمیتوانم راهی بیابم
اکنون تا پی ببرم
که کجایی وقتی به تو نیاز دارم…

آیا تو آنجایی؟

Are You There

خانواده زیر چادر در یک اتوبان، اینجا تهران است



اگر از کنار اتوبان صیاد شیرازی عبور کردید، کناره‌های آن را با دقت ببینید، جایی که ۲ چادر رنگ و رو رفته و کهنه در دو طرف خیابان علم شده است، زیر هر یک از این چادرها خانواده‌ای ۴ نفره زندگی می‌کند، یکی ۵۰ روز و دیگری یک‌ سال.
تصویر

کنار اتوبان صیاد رو به شمال بالاتر از میدان سبلان، در دو سوی بزرگراه دو چادر برپاست، سمت راست محمد با زن و دو بچه ۵۰ روز است که پس از جواب شدن از سوی صاحبخانه در چادر ساکن شده است، کمی آن طرف‌تر آن سوی خیابان محمود زیر چادر کهنه سبز رنگش اطراق کرده است پسرش را به بهزیستی سپرده و با زن و دختر ۱۱ ساله‌اش روز را به شب و شب را به صبح می‌رساند.
محمود حمیدوند ۴۱ سال دارد اما صورت تکیده و دندان‌های شکسته‌اش پیرتر نشانش می‌دهد، صدایش گرفته است، می‌گوید: بچه همین خیابان سبلان هستم، ۳ ماه است که اینجا با خانواده‌ام زیر چادر زندگی می‌کنیم، البته بیش از یک سال است که در به دریم و جا‌به‌جا می‌شویم، تابستان‌ها کنار خیابان زیر چادر زندگی می‌کنیم و زمستان‌ها هر چند شب خانه یکی می‌رویم.
محمود خودش را کارگر ساده ساختمان معرفی می‌کند و اضافه می‌کند: پسر ۱۰ ساله‌ام را از زور نداری به بهزیستی سپرده‌ام، ۲ سال است که پسرم در بهزیستی است، دخترم هم تا چند وقت پیش خانه مادرزنم بود اما الآن مادرزنم هم چون مستاجر است دچار مشکل شده است و مجبورم او را هم پیش خودم اینجا به چادر بیاورم.
وی ادامه می‌دهد: از خیلی‌ها تقاضای کمک کرده‌ام، کمیته امداد رفتم، ‌گفتند اگر زنت طلاق بگیرد ماهی ۲۵ هزار تومان به او مستمری می‌دهیم، خیلی دویدیم اما نتیجه نداد، هر چی داشتیم در این مدت بردند، حتی شناسنامه‌هایمان را هم بردند. نرفتم کلانتری و ثبت احوال دنبال شناسنامه، پول می‌خواهد و من ندارم.
وی می‌گوید: در تمام ۴۱ سال زندگی‌ام حتی۱۰۰ هزار تومان هم وام نگرفته‌ام، حالا هم اگر وام بخواهیم ضامن معتبر و هزار جور سند و مدرک می‌خواهد که من ندارم، این جور وام‌ها مگر برای امثال من نیست، من از کسی توقع ندارم، طلبکار کسی نیستم، خودم زمین خورده‌ام و باید بلند شوم اما اگر به من وام بدهند، حاضرم کار کنم و پس بدهم.
محمود در ادامه می‌گوید: مشکل من نداری است، آخرین جایی که در خانه زندگی کردم، بهارستان بود، آن قدر هزینه زندگی بالا بود که نتوانستم ادامه دهم، قبض برق و آب ۶۰ هزار تومان آمده بود‌ اما من فقط یک لامپ و یک تلویزیون سیاه و سفید داشتم، یک شیر آب هم بود که چند خانواده از آن استفاده می‌کردیم، ۶۰ هزار تومان پول زیادی بود.
وی اضافه می‌کند: دزدی که نمی‌توانم بکنم، یعنی می‌توانم اما آیا درست است، اینجا هم در این ۳ ماهی که زندگی می‌کنم، فقط یک‌بار مأمور شهرداری آمد و اسم و مشخصات ما را نوشت و رفت، ۱۵ روز پیش هم یک خانم از شهرداری آمد و گفت نگران نباشید حل می‌شود‌ اما خبری نشد.
آن طرف خیابان محمد با زن و ۲ فرزندش زندگی می‌کند، «محمد . الف»، می‌گوید: بچه همین تهران هستم، خیابان سبلان نزدیک موتور آب زندگی می‌کردیم، ۵۰ روز پیش صاحبخانه، خانه‌اش را خواست و تخلیه کردیم بعد از آن دیگر نتوانستم خانه‌ای بگیرم، هر جا می‌روم، می‌گویند ۲ میلیون ماهی ۱۵۰ هزار تومان، من هم ندارم، الآن که دیگر هیچی ندارم، مجبورم بیایم اینجا در چادر زندگی کنم.
او نیز خود را کارگر ساده ساختمان معرفی می‌کند و ادامه می‌دهد: همه اسباب زندگی‌ام را شهرداری برد، حتی کفش زنم را هم بردند، پسرم کلاس دوم راهنمایی است، دخترم هم مدرسه می‌رود، مجبورم اینجا کنار زنم بمانم که تنها نباشد، کار نمی‌توانم بکنم. درآمدی ندارم.
محمد می‌گوید: هر چه تلاش کردیم دیگر شهرداری اسباب زندگی‌ام را پس نداد و الآن همه دارایی ما همین‌هایی است که زیر چادر می‌بینید، من هیچی ندارم، به مسئولان بگوئید، مجبوریم، هیچ کس نمی‌خواهد با آبرویش ‌بازی‌ کند یا این وضع زندگی ناموسش باشد‌. چرا کسی کمکمان نمی‌کند.

خبرگزارى فارس

http://www.fediran.com/viewtopic.php?f=281&t=558

همکاری کاربران پارسی زبان در ثبت رکورد جهانی گینس برای دانلود فا

[b]همکاری کاربران پارسی زبان در ثبت رکورد جهانی گینس برای دانلود فایرفکس 3
[/b]
وبلاگ موزیلا نوشته است، فایرفاکسی‌ها قصد دارند در اقدامی جالب رکورد تعداد دانلود یک نرم‌افزار را در 24 ساعت بشکنند و با این کار نام نسخه سوم فایرفاکس (Mozilla Firefox 3.0) را در کتاب رکوردهای جهانی گینس، ثبت کنند.

با وجود آنکه هنوز تاریخ دقیق عرضه نسخه سوم از مرورگر موزیلا فایرفاکس مشخص نشده است، اما علاقه مندان می توانند از هم اکنون با ورود به صفحه ویژه طراحی شده برای این امر ملیت و آدرس ایمیل خود را وارد نموده تا جزو نخستین افرادی باشند که پس از آماده شدن نسخه نهایی فایرفاکس 3 ضمن اطلاع، لینک های دانلود آنرا نیز دریافت می کنند.

شما با پر کردن فرم های صفحه مذکور، در واقع التزام اخلاقی می‌دهید که در روز نخست انتشار، فایرفاکس 3 را دانلود می کنید تا به جمع میلیون ها نفری بپیوندید که قصد دارند نامی از از این مرورگر محبوب در کتاب گینس برجای بگذارند.

راهنما: با ورود به صفحه نام نویسی بر روی دکمه قرمز رنگ "Pledge Now" کلیک نمایید. ابتدا نام کشور Iran را انتخاب کرده و سپس ایمیل خود را وارد کنید. در انتها بر روی دکمه "Pledge Now" کلیک نمایید. تا این لحظه من نفر 4594 از ایران بودم!

مشاهده: صفحه نام نویسی [url]http://www.spreadfirefox.com/en-US/worldrecord/[/url]


منبع خبر: یک پزشک

منبع ۲:http://www.fediran.com/viewtopic.php?f=224&t=559

نظر های مردم

چندتا از نظر هایی که مردم در این وبلاگ گذاشتند :

Salman گفت...
من که ناخداگاه گریه ام گرفت ...


ناشناس گفت...
هفته ی پیش دو گزارش همزمان از شبکه 1 و 3 جمهوری اسلامی پخش شد که در همین حد فاجعه بود:
شبکه 1:گزارشی از تنها بیمارستان کرمانشاه(دقت کنید تنها بیمارستان!!!) که فاقد ابتدایی ترین امکانات پزشکی بهداشتی مثل پزشک پرستار- تخت و ملحفه بود و وافعا شبیه بیمارستان های متروکه بود وقتی با مردم کرمانشه مصاحبه می کردند همه گریه می کردند
شبکه 3:(همزمان با گزارش شبکه 1!!)
گزارش از تاسیس بیمارستان فوق تخصصی به وسیله ی بودجه ایران و متخصصین ایرانی در ساحل عاج!!!!!!!
آقایان چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است


Saman Miraliyari گفت...
فقط گریه و دیگر هیچ .
به حضرت عباس و همه انبیا و همه امامان :
چراغی که خانه رواست به مسجد حرامه
من لینک این پست را در وبلاگم گذاشتم .
http://topofbest.wordpress.com

negar گفت...
جناب شهردار این کارهای احمقانه خجالت داره واقعا!!!

parsi8703 گفت...
سلمان جان منم گریم گرفت.منی که از طرف اطرافیان به سنگ بودن معروفم.فقط تاسف. خدایا تو خودت میبینی.منتظر قیامتم .خسته شدم از این همه ظلم.

Ali Mohajer گفت...
تاسفش برای همه مون ...

otello گفت...
کاش این تصاویر رو ندیده بودم. حالم بد شد.

roya گفت...
برای همدردی که نه ...
برای اعتراض هم شاید نه ... چرا که فایده ای ندارد !!!
تنها برای بغضی که گلویم را فشار داد
و خجالتی که به جای تمام مردمان این سرزمین کشیدم ....

ناشناس گفت...
گریه ام گرفت ومتاسفم برای خودم وبقیه. خدا انشاالاه ریشه ظلم وفساد را بکند. الاهی امید.

Ithan گفت...
که چی؟ آخرش که چی؟ ناخودآگاه گریه مان گرفت؟؟؟ چراغی که به خانه رواست... ؟؟؟ آخرش چی؟ جماعت با غیرت! جماعت با فرهنگ!! دارن تمام ارزش هامونو غارت می کنن!! کجای کاریم؟؟ نمی خوایم به خودمون بیایم؟

طنین سکوت گفت...
سلام
خیلـــــــــــی عالی بود
بلکه مردم خودشان به فکر مشکلات جامعه باشند.
یک بزرگی می گه: بزرگترین کاری که ایران می تواند انجام دهد کمک به مردم سایر کشورهاست.
آنوقت باید این گل های نوشکفته کشورمان در عذاب باشند.
اگر موافق باشید من هم این مطلب را در بلاگم بگذارم.
منتظر خبرتون هستم

Daneshjooei az malezi گفت...
اون آقایی که میگه 3 میلیارد پولی نیست حتما اینقدر شبها آسوده خوابیده که مثل شهردار و رییس جمهورش فراموش کرده که با همون مبلغ کم میشه چند ایرانی مستضعف رو از بدبختی نجات داد.
بروید دانشجوهای لبنان و فلسطینو بورسیه کنید چون برای ایرانی 3 میلیارد رقمی نیست..!به بدبختی اونها برسید چون دانش آموز و دانشجوی ایرانی غرق در پوله..!

Reza گفت...
واقعا که تصاویر دلخراش و تکان دهنده ایی بود
امیدوارم که مسولان این کشور فکری برای این قضیه بکنند هر چند که بعید به نظر میرسد آنها با اینگونه اتفاقات بخواهند حرکتی بکنند و آنرا امری طبیعی می دانند

سارا گفت...
کاش....
از دست من و تو فقط گریه بر میاد، کاش اون کسی که کاری غیر از گریه از دستش بر میاد اینا رو ببینه و کاری بکنه....
و هزار و یک ای کاش دیگه...

.
.
.

آقای شهردار این تصاویر را دیده اید؟

آقای شهردار این تصاویر را دیده اید؟

در خبرها آمده بود که شهردار محترم تهران مبلغ 3 میلیارد تومان را برای بازسازی لبنان اختصاص دادن.
آقای شهردار این تصاویر را قبلا دیده اید؟
تصاویر کودکانی که بخاطر آتش سوزی در مدرسه و به خاطر نبود بخاری گازی و امکانات گرمایشی مناسب به این شکل افتادن ...
آیا ما کم حافظه شده ایم؟ آیا جناب شهردار یادی از این عزیزان کرده اند؟
آیا کمک به مردم روستایی و به دور از امکانات مملکت خودمون از بذل بخشش برای کشورهای دیگه واجب تر نیست؟
و خیلی پرسش های بی پاسخ دیگه ...


تصویر

تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر

نرگس برای عکاس نمی‌خندد

برق نگاه معصومشان ‌با قاب‌های چوبی در دست که در آن ‌چهره‌هایی متفاوت از تصویر فعلی‌اشان را نشان‌ می‌داد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان می‌بود، و انگشت‌های ذوب شده‌ نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و ده‌ها درس خاطره‌انگیز دیگر این دوره انداخت.
نمی‌دانیم وقتی به درس پترس فداکار می‌رسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمی‌دانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست می‌دارند.
دخترکان و پسرکانی با قاب‌های بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج می‌زند، بچه‌هایی که رنگ نداشته دیوار خانه‌اشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینه‌های سرسام‌آور درمان دارد و نمی‌دانیم چرا تا به امروز گره‌های چروک چهره‌‌هایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچه‌ها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان می‌ماند، به دنبال مرغ خانه‌اشان می‌دود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروس‌های خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند.
نرگس در کنار دیگر بچه‌های قربانی غفلت ما در کنار بچه‌های روستا برای گرفتن یک عکس حاضر می‌شود اما او برای عکاس نمی‌خندد.
نرگس دفتر مشقش را باز می‌کند، به زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست می‌گیرد و در سطر اول می‌نویسد: ای کاش کلاسمان آتش نمی‌گرفت.

 

منبع:http://floppy98.blogspot.com/2008/05/blog-post.html

http://www.fediran.com/viewtopic.php?f=281&t=507